نویسنده‌: محمد مجتهد شبستری

ده اصل برای صلح ممکن است مقداری نامأنوس به نظر برسد. منظور ما از صلح، صلح در جهان است، نه صلح در داخل یک کشور یا صلح گروه‌هایی با یکدیگر. امروز در دنیا مسئله مهمی به نام صلح جهانی مطرح است. مدت‌ها است که تفکر ما محدود به کشور خودمان شده است و به‌خصوص در بین اهل فکر کم دیده می‌شود که به مسائلی که در سطح جهان است بپردازند؛ تصور غالب این است که مسائل جهان به ما ربطی ندارد و ما ‌باید به مصالح و منافع جامعه خودمان بیندیشیم.
محدود شدن تفکر ما موجب غفلت ما از مسائل مهم جهانی است، بدون اینکه توجه داشته باشیم این مسائل در سرنوشت ما بسیار اثرگذار است. هر وقت در کشور ما مسائلی مانند حقوق بشر، حقوق مساوی زنان و مردان، مسائل اقلیت‌ها، آزادی دین و بیان و دموکراسی مطرح می‌شود، معمولا زاویه دیدمان محدود می‌شود؛ با این مسائل یا برخورد فلسفی می‌کنیم یا برخورد فقهی یا اخلاقی و از این مسئله غافل هستیم که این مسائل ابعادی دارد که اگر مهم‌تر از اینها نباشد، حداقل هم‌سطح‌شان است. امروزه بر اثر جهانی شدن همه انسان‌ها یک خانواده واحد شده‌اند.
یک سری مسائل هم در سطح جهان مطرح است که مقدمات زندگی صلح‌آمیز انسان‌ها در دنیا با یکدیگر محسوب می‌شود. حقوق بشر، مسائل اقلیت‌ها و عدالت اجتماعی مسائلی هستند که اگر به آنها توجه نشود ملت‌ها نمی‌توانند در صلح و مسالمت زندگی کنند. وقتی دنیا نمی‌تواند در صلح و مسالمت زندگی کند ما هم از نزاع‌هایی که در دنیا هست یا بپا خواهد شد بهره منفی خود را خواهیم برد و می‌بریم. گرفتاری در جامعه ایران بیشتر از پاره‌ای از کشورهای اسلامی دیگر است. پاره‌ای از کشورهای اسلامی به دلیل تبادلاتی که در آنها است کمتر این نقص را دارند.

وقتی نواندیشان دیگر کشورهای اسلامی درباره این مسائل مطلب می‌نویسند به بعد جهانی این موضوعات نیز توجه دارند. برای اینکه وارد بحث شوم اول یک مقدار درباره صلح صحبت می‌کنم. تاریخ نشان می‌دهد که جنگ‌ها مقدمه فتوحات و گسترش امپراتوری‌ها بوده است. هر قدر که می‌توانستند امپراتوری را گسترش می‌دادند و جایی هم که نمی‌توانستند، صلح می‌کردند.

در برهه‌ای از زمان، به‌خصوص در مسیحیت مفهومی به نام «جنگ عادلانه» مطرح شد. بعدها این مفهوم در میان مسلمانان هم رایج شد، به‌‌گونه‌ای که برای توجیه مسئله جهاد همین واژه‌ها را به کار می‌بردند. اما جنگ عادلانه چه بود و چه تعریفی داشت؟ جنگ عادلانه وسیله‌ای برای رسیدن به یک سری مقاصد سیاسی و ابزار تحقق آنها بود. در قرن نوزدهم ملت‌های اروپایی شکل پیدا می‌کنند و در میان آنها جنگ‌هایی صورت می‌گیرد که در این جنگ‌ها باز هم مفهوم جنگ عادلانه و همین‌طور صلح مطرح می‌شود.

معنای صلح در این فرازها این است که یک جنگنده و حاکم با یک جنگنده دیگر صلح می‌کند. در این برهه کسی فکر نمی‌کند که چه علل و عواملی باعث جنگ و صلح می‌شود؛ نه جنگ به عنوان یک ابتلا و شر مطرح است و نه صلح به عنوان یک ضرورت. اما در قرن بیستم و با پیدایش جنگ جهانی اول و دوم آشکار می‌شود که جنگ شر است و زندگی انسانی را تهدید می‌کند، چون در این جنگ‌ها سلاح‌هایی پیدا شد که قابل مقایسه با سلاح‌های قرون گذشته نبود. با این وصف تقسیم جنگ عادلانه و غیرعادلانه معنای خود را از دست داد. صلح هم به این معنا که دو حاکم و فرمانده با هم صلح می‌کنند، معنای خود را از دست داد و سرنوشت همه انسان‌ها با صلح گره خورد.
نکته دیگر این است که پیدایش سلاح‌های اتمی به‌طور کلی قضاوت‌ها درباره جنگ و صلح را عوض کرد. سپس این موضوع مطرح شد که وضعیت بد دنیا نتیجه سلاح‌ها است و باید این سلاح‌ها را نابود کرد. مقداری هم در این وادی پیشرفت حاصل شد اما در نهایت به بن‌بست خورد. بعد این بحث شکل گرفت که ما باید به علل پیدایش سلاح‌ها توجه کنیم، نابود کردن سلاح‌ها کافی نیست.

پیدایش سلاح‌های اینچنینی معلول و نشانه یک بیماری و نابسامانی است و تنها با از بین بردن آنها مسئله حل نمی‌شود. متفکران دنیا به این نتیجه رسیدند که این سیاست‌های غلط است که باعث پیدایش این سلاح‌ها می‌شود. بنابراین تاملات بر روی این متمرکز شد که سیاست‌های انسانی و سیاست‌های غیرانسانی چیست. عاقبت به این نتیجه رسیدند که هرقدر همکاری میان ملت‌ها برای انجام وظایف مربوط به حل کردن مسائل و مشکلات زندگی بشر در دنیای امروز بیشتر شود به همان اندازه نیاز به سلاح کمتر می‌شود.
اینجا منظور دیدگاه‌های اخلاقی یا احساسی نیست، بلکه این پرسش مطرح است که چگونه می‌توان با تحلیل‌های عقلانی انسان‌ها را قانع کرد که همکاری بین‌المللی برای تحقق صلح ضرورت دارد و اگر این توافق در عرصه بین‌المللی محقق نشود مطمئنا مسابقه تسلیحاتی و تهدیدهای متقابل ره به جایی نمی‌برد و پندهای اخلاقی هم به جایی نخواهد رسید.

8 سال قبل جمعیتی متشکل از مسلمانان و مسیحیان به دعوت موسسه عالی سنت گابریل در اتریش (وین) دورهم گرد آمدند تا عمده‌ترین اصول برای نزدیک شدن انسان‌ها و کم شدن بغض انسان‌ها نسبت به یکدیگر را گردآوری کنند تا اینکه چند ماه پیش نشستی در اتریش برگزار و آخرین بیانیه این جمعیت به صورت رسمی منتشر شد. در این بیانیه که به امضای 10 نفر رسید، 10 اصل صلح تدوین شد و هر یک از امضاکنندگان متعهد شدند که این 10 اصل را در کشور خود معرفی و ترویج کنند. اما این اصول چیست؟

اصل اول: هیچ صلحی بدون عدالت و هیچ عدالتی بدون صلح قابل تحقق نیست
این اصل ناظر به کسانی است که یا فقط از عدالت در دنیا حرف می‌زنند یا فقط از صلح. در حالی که نمی‌شود خواهان عدالت بدون صلح بود و همین‌طور صلح بدون عدالت. به‌طور مثال، نمی‌توان از فلسطینی‌ها صلح خواست بدون توجه به عدالتی که باید در آنجا رعایت شود و نمی‌توان در جای دیگری از کسانی عدالت خواست بدون اینکه همراه با صلح باشد. عدالت بدون صلح به این معنا است که من می‌خواهم به زور شمشیر عدالت را اجرا کنم. صلح و عدالت از همدیگر غیرقابل انفکاک هستند.
اصل دوم: هیچ صلحی در جهانی که نابرابری‌های اجتماعی و فقر و گرسنگی در آن وجود دارد، محقق نمی‌شود
انسان‌ها زمانی به هم نزدیک می‌شوند که فاصله‌ها از میان آنها برداشته شود، تا فقر و گرسنگی و نابرابری‌های اجتماعی و خودی و ناخودی و رانت است و کسانی می‌توانند همه کار کنند و کسانی نمی‌توانند هیچ کاری بکنند، انسان‌ها به هم نزدیک نمی‌شوند، چون کسی که در فقر شدید به سر می‌برد نسبت به کسی که در رفاه شدید به سر می‌برد بغض دارد. وقتی کسی مثلا یا ثروتی که در دست دارد سرنوشت دیگران را به دست گرفته و به آنها اعتنا نمی‌کند صلح قابل تحقق نیست. این موضوع ربطی به اتفافات داخلی کشور ندارد و در عرصه بین‌المللی تدوین شده است چرا که در عرصه جهانی نیز اگر کشوری مانند آمریکا بخواهد منویات خود را تحمیل کند صلح اتفاق نمی‌افتد.
اصل سوم: هیچ صلحی بدون رد مطلق خشونت قابل تحقق نیست
معنای خشونت اجرای قانون نیست، بلکه اجرای مقاصد سیاسی با تمسک به زور است. هیچ صلحی بدون رد قاطع و مطلق خشونت در دنیا امکان‌پذیر نیست و با اعمال خشونت انسان‌ها به هم نزدیک نمی‌شوند، مخصوصا اگر اعمال خشونت به نام دین انجام شود. این اعمال خشونت انسان‌ها را بیشتر از هم دور می‌کند.

اصل چهارم: هیچ صلحی در جهان بدون به رسمیت شناختن حرمت درونی و ذاتی همه اعضای خانواده بشری و بدون وجود یک سیستم حقوقی به عنوان تضمین‌کننده حقوق بشر تحقق پیدا نمی‌کند
در این اصل از نزدیک شدن انسان به انسان سخن می‌رود نه از نزدیک شدن مسلمان به مسلمان و مومن به مومن. این دو مسئله با هم فرق دارد. صلح جهانی به معنای نزدیکی انسان به انسان به ماهو انسان است. پیروان هیچ دینی نمی‌توانند پیروان ادیان دیگر را با زور به دین خود درآورند. باید انسان به‌واسطه انسان بودنش حرمت داشته باشد.

حال اگر یک حقوق بشر متافیزیکی درست کنند یا حقوق بشری که مسلمان‌ها بیشتر از آن بهره‌مند هستند، این به صلح منجر نمی‌شود. در یکی از کتاب‌هایم توضیح داده‌ام، حقوق بشری که برخی از آن سخن می‌گویند بین‌المومنین است اما صلحی که در جهان ‌باید رخ دهد بین ابنای بشر است. در این صورت نمی‌توان گفت ما مسلمانان بیشتر حق داریم. وقتی اینگونه می‌گویند، انسان‌ها به هم نزدیک نمی‌شوند. اگر بپذیریم که این مقدمات درست است نمی‌توان از موازین آن تخلف کرد.

اگر مراعات کامل اعلامیه حقوق بشر وسیله تحقق صلح در دنیا است که هست پس باید از آن حمایت کنیم. تحقق صلح نیاز به یک سیستم حقوقی در داخل کشورها دارد، نه پند اخلاقی. پند اخلاقی و تضمین حقوقی با یکدیگر تفاوت دارد. ما معمولا پند اخلاقی می‌دهیم، اما اگر این پندها بی‌فایده باشند، باید یک سیستم حقوقی وجود داشته باشد که این سیستم، حقوق افراد را در هر جامعه‌ای تضمین کند، سیستمی که بر مبنای حقوق بشر تعیین شده باشد.

اصل پنجم: هیچ صلحی در دنیا پایدار نیست، مگر اینکه بنیادهای کثرت‌گرایی اجتماعی به رسمیت شناخته شود
کثرت‌گرایی در تفکر، کثرت‌گرایی در وجدان‌ها و آزادی دینی باید به رسمیت شناخته شود وگرنه، انسان‌ها به هم نزدیک نمی‌شوند. چارچوب‌های قانون اساسی کشورها باید در درجه اول مردم خود کشورها را به هم نزدیک کند.
هر فردی به‌گونه‌ای فکر می‌کند. ممکن است من طرز تفکر دینی کسی را درست ندانم اما باید تفکر و عقیده او را به رسمیت بشناسم. معنی به رسمیت شناختن این است که فرد امکان بیان و انتشار عقیده خود را داشته و مخالفان نیز امکان نقد آن را داشته باشند.
برخی در جامعه‌های مسلمان عوامل حکومت‌ها می‌نویسند یا می‌گویند که فردی را مجبور به تغییر دین نمی‌کنیم. در حالی که آزادی دین به این معناست که اگر کسی در دین با تو تقابل داشت در عرصه سیاسی نباید با شما تفاوت داشته باشد. اینکه ما شما را مجبور به تغییر دین نمی‌کنیم، به معنای آزادی دین نیست. آزادی دین به این معناست که دین هیچ‌کس باعث محرومیت او از مشارکت‌های سیاسی و اجتماعی نشود.

اصل ششم: گفت‌وگو
در اینجا منظورمان از گفت‌وگو اهمیت می‌یابد. گفت‌وگو باید به این منظور اتفاق بیفتد که آگاهی همه طرف‌های گفت‌‌وگو درباره مسوولیت‌هایشان برای حل مشکلات بشریت، عمق پیدا کند، نه اینکه حقیقت مشخص شود. متاسفم از اینکه برخی «گفت‌وگو» را به معنای روشن شدن حقیقت به کار می‌برند. دیالوگی که امروز در دنیا مطرح است، برای حل مشکلات است نه اینکه معلوم شود که تو حقیقت را می‌گویی یا من. گفت‌وگو برای ممکن ساختن نزدیک شدن انسان‌ها به یکدیگر است به منظور احساس مسوولیت بیشتر در حل مشکلات همه بشریت.

اصل هفتم: هیچ صلح پایداری بدون آمادگی برای حل مسالمت‌آمیز نزاع‌ها و جلوگیری از نزاع‌های آتی محقق نمی‌شود
مقصود از حل نزاع این است، کسانی که در کنار هم برای حل مشکلات می‌نشینند آمادگی این را داشته باشند که به صورت صلح‌آمیز و به‌گونه‌ای که نفع همه در آن باشد، مشکل را حل کنند، نه آنکه ببینند زور چه کسی بیشتر است.

اصل هشتم: صلح پایدار به وجود نمی‌آید مگر اینکه تعلیم و تربیت بر اساس ارزش‌های عالی انسانی و دینی شکل گرفته باشد، نه بر اساس تقلید و سنت
پدری و مادری که فرزند خود را تربیت می‌کنند یا حکومتی که برنامه‌های آموزشی می‌نویسد چه نگاهی به مسئله آموزش دارند؟

آنها تلاش می‌کنند که اصول آموزش بر اساس سنت‌های خودشان باشد. حال آنکه چیزی که انسان‌ها را از هم دور می‌کند اصرار بر سنت‌های گذشته است. این مصداق همان آیات قرآن است که در آن می‌گویند، چون پدران ما اینگونه بوده‌اند، ما هم باید از آنان تبعیت کنیم. یک بار که در حسینیه ارشاد درباره «نواندیشی دینی و مسئله زن» سخنرانی کردم، گفتم که فلسفه تربیت در عصر حاضر ساختن برای آینده است، نه تقلید از گذشته. امروز ما باید فرزندان خود را تربیت کنیم برای اینکه در آینده انسانی‌تر و با مشکلات کمتر زندگی کنند.

معنای تربیت این نیست که ببینیم پدران ما در گذشته ما را براساس چه سنت‌هایی تربیت می‌کردند و حالا ما هم فرزندان خود را آنگونه تربیت کنیم. ما باید چشمان فرزندان خود را به آینده باز کنیم تا فرزندانمان نگاه مثبت به همه انسان‌های دنیا داشته باشند، نه اینکه بریده از انسان‌های دیگر و فقط در کنار هم‌کیشان خود باشند.

متاسفانه ما فرزندان خود را برای زندگی در جهان تربیت نمی‌کنیم، بلکه برای زندگی در کشور خود تربیت می‌کنیم و آن هم در دایره محدودی از فرهنگ‌هایی که در کشور وجود دارد. باید فرزندان خود را به‌گونه‌ای تربیت کنیم که سعه صدر داشته باشند. این‌گونه دل‌های انسان‌ها به هم نزدیک می‌شود. ما باید فرزندان خود را به‌گونه‌ای تربیت کنیم که توانایی این را داشته باشند که در هر شرایطی و در هر جای جهان درست تصمیم بگیرند.

اصل نهم: هیچ صلح پایداری تحقق پیدا نمی‌کند مگر اینکه زنان در همه ساحت‌های زندگی انسانی حقوق مساوی حضور داشته‌ باشند
تا زمانی که در زنان حس محرومیت وجود دارد، صلح پایه محکمی پیدا نخواهد کرد. اگر داخل یک خانواده‌ یک خانم احساس کند که تبعیض وجود دارد، اساس این زندگی خانوادگی نمی‌تواند بر عشق و علاقه باشد. در زندگی اجتماعی و سیاسی هم اگر زنان احساس کنند تبعیض هست و نمی‌توانند با همه توان به مشارکت اجتماعی و سیاسی بپردازند آن جامعه بر اساس صلح استوار نخواهد بود. این کافی نیست که ما فقط محاسبات فقهی داشته‌ باشیم و بگوییم در این محاسبات فقهی بانوان چه مقدار سهم دارند. یک چیز خیلی مهم هم مطرح است.

نیمی از انسان‌ها بانوان هستند و در آنها آگاهی‌های زیادی ایجاد شده است. برای حل مشکلات بشریت این دو جنس باید با هم به تعاون و تعامل برسند و این کار با تبعیض میسر نیست. در غیر این ‌صورت صلح در جوامع و جهان تحقق پیدا نمی‌کند. زن امروز به لحاظ خواسته‌ها و توانایی‌ها، غیر از زن 400 سال پیش است. من در حسینیه ارشاد که صحبت می‌کردم یکی از خانم‌ها گفت: «مگر در دوران پیامبر اکرم گفته نمی‌شد که بهتر است زن از خانه بیرون نیاید؟» من گفتم، زن امروز زن آن روز نیست. زن آن روز اگر از خانه بیرون می‌آمد چه کاری می‌توانست بکند؟ آیا پارلمان و وزارتخانه بود؟ مدرسه بود؟ باید دید اینکه گفته شده زنان بیرون نیایند در چه شرایط تاریخی گفته شده است.

اصل دهم: صلح پایدار به وجود نمی‌آید مگر اینکه به صورت مناسب و شایسته حقوق اقلیت‌ها به رسمیت شناخته شود
به رسمیت شناخته شدن حقوق اقلیت‌ها به این معناست که اقلیت‌ها بتوانند خود را تکامل ببخشند، یعنی بتوانند شکوفا شوند و فرهنگ خود را شکوفا کنند؛ به آنها نگوییم که اگر فرهنگ خود را شکوفا کنی با فرهنگ من تعارض پیدا می‌کند چون ممکن است منطق تو قوی‌تر باشد و منطق من ضعیف‌تر و در نتیجه من مغلوب شوم

منبع: خبر آن لاین